میدانم که به دنبال یافتن تعریف عشق نیستید،کوچک تر که بودیم اگر کنجکاوی می کردیم و از بزرگتری می پرسیدیم که عشقچیست؟با نگاهی به گیرایی ارسطو یا فلاطون می گفت:«عشق یعنی علاقه ی شدید قلبی!» و دلیل می آورد که حروف ابتدای این سه کلمه را اگر با هم گره بزنید می شود:«عشق». بزرگتر که شدیم دیدیم به همان سادگی که می گفتند نیست.وقتی کسی را می بینیم و دست و دلمان می لرزد شاید این عشق باشد،وقتی کسی را می شنویم و پرده های جانمان به رقص در می آیند شاید این عشق باشد،وقتی یاد آوردن از کسی خون گرمی از زیر پوستمان می دواند شاید این عشق باشد،کسی چه می داند؟ وقتی دلتنگی آوار و به شکل قطره اشکی زلال بر گونه مان جاری می شود شاید این عشق باشد،کسی چه می داند؟عشق در حصار تعریف نمی گنجد،اما هر چه هست و هر چه نیست،عشق یک تحربه ی شخصی است.بزرگی می گوید: من سنگ را از لحظه ای شناختم که آن را با سرخود احساس کردم! و عشق را باید با تمام وجود حس کرد،این یک تجربه ی شخصی است.از عاشقی نترسید اما از عشق هایی همسایه ی دیوار به دیوار نفرت هستند بیمناک باشید.
Love is a torment but lack of Love is death ...
عشق غالبا یک نوی عذاب است، اما محروم بودن از آن مرگ است!
نظرات شما عزیزان:
toska
ساعت14:00---4 آبان 1391
مطمئنی تجربه ی شخصیته؟!!!دقیق تر فکر کن! پاسخ:شاید!!!!!!!!!!
من کلی نوشتم!
|